بخشش ، اندازه فر و شکوه آدمی را نشان می دهد . حکیم ارد بزرگ
سیاستمداران آزموده از همان چشمه ایی می نوشند ، که مردم را سیراب می کند . حکیم ارد بزرگ
مادران و پدران بدانند ، خیابان آموزشگاه کودکان نیست . حکیم ارد بزرگ
بهترین هدیه پدر و مادر به فرزند ، آموزش ادب و انسانیت است . حکیم ارد بزرگ
آهنگ از احمد ظاهر – تو به یک دشت پر از گل
با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است . حکیم ارد بزرگ
ادب دارای ریشه است ، خانواده و فامیل ، نژاد و تبار ، سرزمین و زیستگاه ، همه و همه ، بر میزان ادب هر آدمی تاثیر گذارند . حکیم ارد بزرگ
زندگینامه حکیم ارد بزرگ
راز درست اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش . حکیم ارد بزرگ
ریاضت ، نادرست است و هیچ خردمندی آن را درست نمی داند . حکیم ارد بزرگ
براستی مهربانان ، فرمانروایان گیتی اند . حکیم ارد بزرگ
به هر اندازه دیگران را گرامی بداریم ، بزرگی و مهر آنها را بدست آورده ایم . حکیم ارد بزرگ
آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، خیلی زود تنها خواهد شد . حکیم ارد بزرگ
تنها با از خودگذشتگی برای دیگران ، می توان جاودانه شد . حکیم ارد بزرگ
از آدم های کوچک ، نمی توان سیاستمدار بزرگ ساخت . حکیم ارد بزرگ
سرپرست ، باید نماد کارایی و توانمندی باشد . حکیم ارد بزرگ....................................................................
هیچگاه سیاستمداران خویش را ، از میان کسانی که کودکی و جوانی خویش را در رنج ، تنگدستی و سختی بوده اند ، برنگزینید ، چرا که آنان همواره در پی بازپس گیری غرور و روان نابود شده خود ، و همچنین انتقام از گذشته هستند . حکیم ارد بزرگ
اینترنت ، بزرگترین میراث و دانشنامه ما ، برای نسل های آینده است . حکیم ارد بزرگ
برگها ، دست های کوچک و باز فرزندان آینده هر سرزمین هستند که باید پاسشان داشت . حکیم ارد بزرگ
زیستگاه ما ، براستی آینه فرهنگ ماست . حکیم ارد بزرگ
دستان بزهکاران را ، از دامان زیستگاه های جانوری ، کوتاه کنیم . حکیم ارد بزرگ
دگرگونی ، پایکوبی زمین است ، برای پویش و زندگی . حکیم ارد بزرگ
گیتی ، خود زایشگر است ، زایشگر چیزی که به آن نیاز دارد . حکیم ارد بزرگ
.......................................----------------------------------------------------
اوحدی
چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت
شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو
آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت
طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه
زین بیشتر نبودی بدمهر و بیارادت
عشقی که نیست برتو، حربیست بیغنیمت
عیشی که نیست با تو، دینیست بیشهادت
حکیم ارد بزرگ ، بزرگ شیروان (( گردهمایی اینترنتی جوانان شهر شیروان ))
هر چند نیست با ما مهر تو در ترقی
هر لحظه با تو ما را شوقیست در زیادت
شاگرد صورت تست آیینه در لطیفی
کین میکند تجلی و آن میکند اعادت
چندان که جور خواهی بر جان من همی کن
کز بندگان نیاید کاری بجز عبادت
باشد که: اوحدی را از غیب دست گیرد
آن کس که واقفست او بر غیب و بر شهادت
ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
بدان رسید که دزدیده میکنم نظرت
درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم
که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت
هزار بار گر از خدمتم برانی تو
دگر بیایم و خدمت کنم به جان و سرت
گر التفات به زر دیدمی ترا روزی
ز رنگ چهرهٔ خود در گرفتمی به زرت
تو بستهای کمری بر میان به کینهٔ من
مرا چه طرف ز مهر تو چشم بر کمرت؟
نداشت هیچ درخت این بر جوان، که تراست
ولی چه چاره؟ که دستی نمیرسد به برت
خبر ز درد دل من به هر کسی برسید
ولی چه سود؟ کزان کس نمیکند خبرت
گذر کنی تو به هر جانبی و نگذارد
غرور حسن که: باشد بر اوحدی گذرت
گرچه صد بارم برانند از برت
بر نمیدارم سر از خاک درت
تا ابد منظور جانی، زانکه دل
در ازل کرد این نظر بر منظرت
زاهد از سر تو ز آن رو غافلست
کو نمیبیند به محراب اندرت
هر صباحی تازه گردد جان ما
از نسیم طرهٔ جان پرورت
همچو جان وصل تو ما را در خورست
گر چه جان ما نباشد در خورت
هر چه بود اندر سر کار تو شد
خود به چیزی در نمیآید سرت
شیر گیران پلنگ انداز را
کرد عاجز پنجهٔ زور آورت
بر نگیرد سر ز خط امر تو
هر که شد چون اوحدی فرمان برت
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟
دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو
بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت
گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن
صمد بهرنگی*** samad behrangiمرا کمتر بجویی تو، که میجویند بسیارت
هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی
اگر دانم که: فردا من نخواهم دید دیدارت
سرم را میکنی پر شور و بردل مینهی منت
دلم را میکشی در خون و برجان مینهم بارت
محسن دولو***mohsen davaloز روی راستی با تو ندارد سرو مانندی
که: گر در بوستان آیی، بمیرد پیش رخسارت
گل وصلی به دستم چون نمیآید چه بودیار
کسی بودی که برکندی ز پای اوحدی خارت؟